عارف
نویسه گردانی:
ʽARF
عارف . [ رِ ] (اِخ ) (احمد...الزین ) یکی از نویسندگان و ادباء بزرگ عرب در قرن 14 هجری و صاحب مجله ٔ عرفان صیداست . او دارای تألیفاتی مانند تاریخ صیدا وتاریخ شیعه میباشد. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1259).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عرف . [ ع َ رَ ] (ع مص ) بسیار کردن بوی خوش را. (از منتهی الارب ). بسیار کردن طیب را. (از اقرب الموارد).
عرف . [ ع ِ ] (ع اِمص ) به درنگ شناختن . دیری در شناختگی . (منتهی الارب ). گویند ما عرف عرفی اًلا بأخرة؛ یعنی مرا نشناخت مگر اخیراً. (از منت...
عرف . [ ع ُ ] (ع اِ) شناخته . (منتهی الارب ). معروف . (اقرب الموارد). معروف و مشهور و شناخته . (ناظم الاطباء). || آنچه که در میان مردم معمو...
عرف . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَروف . رجوع به عروف شود. || ج ِ أعرف . رجوع به اعراف شود. || ج ِ عَرفاء. (منتهی الارب ). رجوع به عرفاء شود...
عرف . [ ع ُ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). از مخلاف های یمن است که با صنعاء ده فرسخ فاصله دارد. و نیز آن را به صورت العرف الاعلی و ...
عرف .[ ع ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ عُرفة. رجوع به عرفة شود. || ج ِ عُرف . (منتهی الارب ). رجوع به عرف شود.
عرف . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) گویند سه چاه مشهور است : عرفة ساق ، عرفة صارة، عرفة الاملح . (از معجم البلدان ). و رجوع به عرفة ساق و عرفة صارة و عرفة ا...
عرف . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب ). رمل ، و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد). || فش اسب . (منتهی الارب ). موی ...
عرف . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) آبی است مر بنی اسد را. || موضعی است . (منتهی الارب ).
حاکم عرف . [ ک ِ م ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاکمی که از طرف دولت به ترافع و فصل خصومات و حکم پردازد. مقابل حاکم شرع .