اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عارم

نویسه گردانی: ʽARM
عارم . [ رِ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نام اسب منذربن اعلم . || سجن عارم ؛ زندانی است در کوفه که عبداﷲبن زبیر را در آن زندانی کردند. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ارم . [ اِ رَ ] (ع اِ) نشانی در بیابان . (ربنجنی ). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ . سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و...
ارم . [ اُرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ آرِمَه . دندانها یا اطراف انگشتان . (منتهی الأرب ): فلان یحرق علیه الاُرّم ؛فلان دندان میخاید بر وی . || سنگها...
ارم . [ اَ ] (اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن .
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف . (آنندراج ). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب . (فارسنامه ).
ارم . [ اَ رَم م ] (اِخ ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان ).
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) (شهربانو...) دختر گودرز و زن رستم . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : سپردم ۞ به رستم همی خواهرم مه بانوان شهربانو ارم .فردوسی...
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن زرّ. صحابی است .
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شخصی است که ساز جنگ (چنگ )را وضع کرده است . (برهان ). و او را ارام و رامی و رامتین نیز گویند. (جهانگیری ) (آنندراج...
ارم .[ اِ رَ ] (اِخ ) موضعی است به هرهزپی در آمُل . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 113 انگلیسی ).
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) پدر عاد. (ربنجنی ) (کنزاللغات ) (غیاث اللغات ). نام پدر عاد نخستین . (منتهی الأرب ) (مؤید الفضلاء از زفان گویا). یا نام ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.