عاسر
نویسه گردانی:
ʽASR
عاسر. [ س ِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ دم برداشته ٔ دونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اسر. [ اَ س ُ] (از سانسکریت ، اِ) (از سانسکریت اسوره ۞ ) بیرونی در تحقیق ماللهند، در عنوان «فی اجناس الخلائق و اسمائهم » آورده : الایمان و ال...
اسر. [ ] (اِخ ) یکی از فرزندان یعقوب . (مجمل التواریخ و القصص ص 194). و در طبری ص 355 اشر آمده .
عاثر. [ ث ِ ] (ع ص ) شکوخنده . لغزنده . (ناظم الاطباء). || دروغگو. (اقرب الموارد).
عاصر. [ ص ِ ] (ع ص ) فشارنده ٔ انگور و غیره . (المنجد) (ناظم الاطباء). || رجل عاصر؛ مرد اندک خیر و ممسک . (المنجد) (اقرب الموارد). ج ، عَصَرة و...
عاصر. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) عبارت است از داروئی که تناول آن باعث بیرون ساختن مواد فاسده از تجاویف و اندرون عضو گردد مانند اهلیلج . (قانون ب...
عسر. [ ع َ ] (ع مص ) وام خواستن از غریم به وقت تنگدستی او. (از منتهی الارب ). وام خواستن در حال تنگی دست . (المصادر زوزنی ). وام خواستن ...
عسر. [ ع َ س َ ] (ع مص ) درپیچان شدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ). دشوار شدن کار. (دهار). سخت شدن کار. ضد یَسر. (از اقرب الموارد). عسر [ ع ُ ...
عسر. [ ع َ س َ ] (ع اِمص ) دشواری . || بدخوئی و زفتی . (منتهی الارب ).
عسر. [ ع َ س ِ ] (ع ص ) کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ). صعب . (اقرب الموارد). مشکل . عویص . سخت . دشخوار. عسیر: حاجة عسر؛ نیاز دشوار. (منتهی ...
عسر. [ ع ِ ] ۞ (اِخ ) آن را نام قبیله ای از جن دانسته اند، و برخی گویند سرزمینی است که جن در آن سکنی دارد. و برخی آن را نام جایگاهی د...