عاسل
نویسه گردانی:
ʽASL
عاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و صالح . ج ، عُسُل . || مرد ستوده کردار و نیک عمل که بدان ستایش و ذکر او را بیارایند و مانند انگبین شیرین گردانند. || (اِ) گرگ . ج ، عُسَّل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عثل . [ ع ُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ عَثول . رجوع به عثول شود.
عصل . [ ع َ ] (ع مص ) خمیدن . (از منتهی الارب ). || کژ گردانیدن ، گویند: عصل العود؛ یعنی کژ گردانید چوب را،و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب...
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع مص ) کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || عصل الفرس ؛ بن دم آن اسب کج ...
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عِصل . ج ، أعصال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عِصل شود....
عصل . [ ع َ ص ِ ] (ع ص ) کج با سختی و صلابت . || کج دم . (منتهی الارب ). اسبی که او را عَصَل باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَل شود.
عصل . [ ع ِ ] (ع اِ)روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عَصَل .ج ، أعصال . (اقرب الموارد). و رجوع به عَصَل شود.
عصل . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعصل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اعصل شود. || سهام عصل ؛ تیرهای کج . (منتهی الارب ).
اثل . [ اَ ] (ع اِ) ۞ نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل ...
اثل . [ اَ ] (اِخ ) ذات الاثل ؛ موضعی در بلاد تیم اﷲبن ثعلبة و ایشان را در آنجا با بنی اسد وقعه ای است . (معجم البلدان ).
اصل . [ اَ ] (ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). کُشتن . (منتهی الارب ). || برجستن بر کسی یا چیزی . (از قطر المح...