اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاطر

نویسه گردانی: ʽAṬR
عاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم .

حافظ.


و از خاطر عاطر اصحاب فضل و هنر استمداد همت نمود. (تاریخ قم ص 3).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عتر. [ ع َ ] (ع مص ) استوار کردن نیزه و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن نیزه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برخ...
عتر. [ ع ِ ] (ع اِ) اصل و در مثل است عادت بعترها. در حق شخصی گویند که به سوی خلق قدیم خود بازگردد، عادت الی عترها؛ یعنی به اصل خود با...
عتر. [ ع َ ت َ ] (ع اِمص ) سختی . شدت . (اقرب الموارد). || توانایی قوت در حیوان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عتر. [ ع ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاتر. (منتهی الارب ).
اتر. [ اَ ت َ ] (اِ) در تداول خانگی ، فال بد.- اترزدن ؛ فال بد زدن . شگون بد زدن . تشاؤم .|| رشته ٔ دراز که بازیاران گاه ریاضت بر پای باز...
اتر. [ اِ ت ِ ] (فرانسوی ،اِ) ۞ رجوع به اثیر شود.
آتَر (اوستایی) آتش
آتَرَ (اوستایی) بد، تباهکار، خلافکار، مجرم، شیطان، اهریمن، دیو.
آتَرِ (اوستایی) 1ـ به سوی ـ طرف این یا آن 2ـ تجاوز ـ دست یازی ـ دست اندازی به مال دیگران.
عطر سودن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) سودن عطر تا بوی آن منتشر شود. پراکندن خوشبوی : بوستان عطار گشت و عطرها ساید همی .میرمعزی (از آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.