عاطفت . [ طِ ف َ ] (ع اِمص ) عاطفة.عاطفه . مهربانی . مهر
: پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه ).
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش کرد.
سعدی (بوستان ).
و رجوع به عاطفه شود.