عالم آب . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشأه ٔ شراب و عالم شراب و حالت می نوشی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حالت باده گساری . حالت می خوری . (از ناظم الاطباء)
: نیست باکم ازفلک امشب که با او می خورم
عالم آب است پندارم که آبش برده است .
آشوب مازندرانی (از آنندراج ).
ترا که عالم آئینه عالم آب است
چه احتیاج به تحصیل باده ٔ ناب است .
صائب .
ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است
از گریه مرا منع مکن عالم آب است .
محمد قلی سلیم (از آنندراج ).
هیچ منظوری ببزم می کشان چون شیشه نیست
عالم آب است آنجا سبزه ٔ مینا خوشست .
کلیم (از آنندراج ).