عامر
نویسه گردانی:
ʽAMR
عامر. [ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). || زیارت کننده . ج ، عمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کننده در محل معمور. (اقرب الموارد) (المنجد). || ساکن خانه . (منتهی الارب ). زیاد عمر کننده . || بسیار و فراوان .(ناظم الاطباء). || (اِ) بچه ٔ کفتار. ام عامر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت : هی الحیات . (المنجد) (منتهی الارب ). || نام مردی است . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
عمر سبیعی . [ ع ُ م َ رِ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوسحاق سبیعی شود.
عمر سدوسی . [ ع ُ م َ رِ س َ ] (اِخ ) ابن منبه . رجوع به ابوالمنبه (عمران بن ...) شود.
عمر سکونی . [ ع ُ م َ رِس َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمدبن خلیل سکونی ، مکنی به ابوعلی . وی مقری و از فقهای مالکیه و اصل او از اشبیلیه بوده اس...
عمر دمشقی . [ ع ُ م َ رِ دِ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به عمر مالکی شود.
عمر رسولی . [ ع ُ م َ رِ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن رسول بن هارون بن ابی الفتح غسانی ترکمانی . ملقب به نورالدین و الملک المنصور. مؤسس دولت رس...
عمر رسولی . [ ع ُ م َ رِ رَ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول ، مکنی به ابوحفص و ملقب به ممهدالدین و الملک الاشرف . سومین تن ازملوک ...
عمر قضاعی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن علی بن عدیس قضاعی بلنسی ، مکنی به ابوحفص . وی لغوی و از اهالی بلنسیة بود و در حدود ...
عمر مالکی . [ ع ُم َ رِ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم دمشقی حنفی ، مشهور به مالکی . محدث ، فقیه ، قاری ، نحوی و عالم به علم فرائض در قرن سیزدهم هج...
عمر مالکی . [ ع ُ م َ رِ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به ابوالفرج (مالکی ...) شود.
عمر مجوبی . [ ع ُ م َ رِ ؟] (اِخ ) ابن احمدبن عبیداﷲ مجوبی بخاری حنفی . ملقب به تاج الشریعة. فقیه بود و در سال 672 یا 673 هَ .ق .درگذشت . او ر...