عامر
نویسه گردانی:
ʽAMR
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدری یا عامربن عمروبن وهب القرشی العبدری یکی از رجال شریف و بزرگوار و ادیب اندلس بوده و مقبره ٔ عامر را به قرطبه بدو نسبت دهند. وی به سال 138 هَ . ق . بدست یوسف بن عبدالرحمان الفهری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
امر کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستور دادن . فرمودن .
تخت عمر. [ ت َ ت ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) از آبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید ص 171 شود.
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن یعقوب مغربی . از رجال دولت بنی حفص و حاجب ابوالبقا خالدبن ابی زکریا بود و ابن عمر برای ابوبک...
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ] (اِخ ) الداخلی . طبیب خلیفه المطیع ﷲ عباسی است .
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن عمر برقعیدی . از امرای موصل . شهرت این مرد بعلت بناء قصبه ٔ جزیره ٔ ابن عمر است .
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) نام شهری میان موصل و نصیبین ، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک ...
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابن فضل اﷲ شود.
عمر کاهی. {عُ.} (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کاهندگی و نقصان دهندگی عمر. //////////////////////////////////////////////////////////////////////// کِلکِ ت...
عمر علوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به عمر کوفی شود.
عمر شماع . [ ع ُ م َ رِ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمود شماع حلبی شافعی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به زین الدین . محدث ، فقیه ، اخبا...