اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عامر

نویسه گردانی: ʽAMR
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عَمارةبن خزیم الناعم بن عمروبن الحارث الغطفانی المری ، مکنی به ابوالهیذام . رئیس مضریه در شام و یکی از سواران عرب بوده است . ابن اثیر از او داستانها آورده است . وفات وی به سال 182 هَ . ق . افتاد. (از الاعلام زرکلی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عمر موحدی . [ ع ُ م َ رِ م ُ وَح ْ ح ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن عبدالمؤمن مؤمنی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به مرتضی . دوازدهمین سلطان موحدی در ...
عمر موصلی . [ ع ُ م َ رِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) ابن ایوب . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر موصلی . [ ع ُ م َ رِ م َ /مو ص ِ ] (اِخ ) ابن بدربن سعید موصلی حنفی . ملقب به ضیاءالدین ، مکنی به ابوحفص . از علمای حدیث بود و بسال 557 ...
عمر هلالی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمودبن نجیم بن هلال هلالی حموی عنبری شافعی . مشهور به ابن خدر. ادیب ، نظم سرا و توق...
عمر هباری . [ ع ُ م َ رِ هََ ب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن منذر. رجوع به هباری (عمربن عبدالعزیزبن ...) شود.
عمر هباری . [ ع ُ م َ رِ هََ ب ْ با ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمر. رجوع به هباری (عمربن عبداﷲبن ...) شود.
عمر ورانی . [ ع ُ م َ رِ ؟ ] (اِخ ) ابن بدربن سعید. رجوع به عمر موصلی (ابن بدربن ...) شود.
عمر هوزنی . [ ع ُ م َ رِ هََزَ ] (اِخ ) ابن حسن هوزنی اشبیلی ، مکنی به ابوحفص . شاعر، عالم حدیث و سیاستمدار قرن پنجم هجری در اندلس بود. وی ...
عمر مهلبی . [ ع ُ م َ رِ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن حفص بن عثمان بن قبیصةبن ابی صفره ٔ مهلبی . مشهور به ابن حفص . وی از امیران و پهلوانان ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.