عامر
نویسه گردانی:
ʽAMR
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن وائله . رجوع به ابوطفیل در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۰ ثانیه
عمر عنز. [ ع ُ م َ رِ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ادلبی . مشهوربه عنز. ادیب و شاعر و طبیب بود و در سال 1175 هَ .ق . در حمص درگذشت . او را دیوان شعری ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی اینهاست: آیوس āyus (سنسکریت) اِژوان ežvān (سغدی: žvāni).***فانکو آدینات 09163657861
تلخ عمر. [ت َ ع ُ ] (ص مرکب ) تلخ عیش . آنکه به سختی و زحمت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
امر اول . [ اَ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صادر اول . (انجمن آرا).
عرض عمر. [ ع َ ض ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازلذت عمر است . (غیاث اللغات ). کیفیت عمر، مقابل طول عمر، که مدت و درازی زندگانی ا...
دوس آمر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) تاجریزی . از تیره ٔ سولاناسه ، قسمت قابل مصرف آن ساق و ماده ٔ مؤثر آن سولانین است . (از ...
عالم امر. [ ل َ م ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح و عالم ملائکه . (از غیاث اللغات ). آنچه موجود شد. بدون سبب عالم امر گویند و گاه...
عمر اموی . [ ع ُ م َ رِ اُ م َ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان بن حکم اموی قرشی ، مکنی به ابوحفص . وی هفتمین خلیفه ٔ بنی امیه و خلیفه ای صالح...
علی عمر. [ ع َ ع ُ م َ ] (اِخ ) مصری . وی در سال 1287 هَ .ق . در ناحیه ٔ باجور مصر متولد شد و تحصیلات خود را در قاهره و انگلستان بپایان رساند و...
عمر تمار. [ ع ُ م َ رِ ت َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عامر تمار. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.