اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عامی

نویسه گردانی: ʽAMY
عامی . (ص نسبی ) ۞ جاهل و بی سواد. (غیاث ) (آنندراج ) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.

خاقانی .


ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.

بایزیدبسطامی .


بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.

سعدی .


|| مقابل عَلوی . سید :
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عمی . [ ع َم ْ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عم ، یعنی برادر پدر. ج ، عمیّون . (ناظم الاطباء).
عمی . [ ع ُم ْ ما ] (ع ص ، ق ) ترکناهم عمی ؛ گذاشتیم ایشان رامشرف بر مرگ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عمی . [ ع ُم ْ می ی ] (ع ص ) رجل عمی ؛ مردی از مردم عامه ، خلاف قصری . (از منتهی الارب ). || مرد فرومایه و حقیر. (ناظم الاطباء).
عمی .[ ع َم ْ ما ] (اِخ ) نام زنی است . (از منتهی الارب ).
امی . [ اُم ْ می ] (ع ص ) منسوب به ام . مادری . بطنی : اخ امی ؛ برادر مادری . اخت امی ؛ خواهر مادری . (از یادداشت مؤلف ). || کسی که بر اصل...
آمی . (یونانی ، اِ) ۞ آمیوس . زنیان . نانخواه . نانخه . نانوخیه . نَغن . نَغن خلان . نغن خوالان . جوانی . کمون ملوکی .
امی لقب . [ اُم ْ می ل َ ق َ] (اِخ ) کنایه از رسول اکرم است . (از انجمن آرا).
قصار امی . [ ق َص ْ صا رِ اُم ْ می ] (اِخ ) شاعری است به روزگار غزنویان و ظاهراً مادح محمود و امیر ابواحمد محمدبن محمود و مسعودبن محمود. عروضی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خواهر امی . [ خوا / خا هََ رِ اُم ْ می ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواهری که از مادر با شخص یکی باشد. خواهر بطنی . خواهر مادری . (یادداشت بخط مؤ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.