عانک
نویسه گردانی:
ʽANK
عانک . [ ن ِ] (ع ص ) ریگ توده ٔ بر هم نشسته و سخت گردیده و در برچسبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن فربه و سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خون سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عنک . [ع َ ن َ ] (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): عنک ٌ قوی ؛ اصل و بنی قوی . (از اقرب الموارد). ...
عنک . [ ع َ ن َ ] (اِ) زردآلوی خرد با هسته ٔ تلخ . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عنک . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است به بحرین . و آن علم مرتجل است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
عنک . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر عمروبن اهتم . (از معجم البلدان ).
عنک . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَنیک . رجوع به عنیک شود.
عنک . [ ع َ ] ۞ (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ک ، ضمیر متصل برای مفرد مخاطب ) از تو. درباره ٔ تو.
آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه : یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق . عماره .با او بمراد دل زی ای دل از ...
آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او ...
آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .