اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عبد

نویسه گردانی: ʽBD
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِ...
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان ).
عبد. [ ع َ ] ۞ (اِخ ) موضعی است به سبعان در بلاد طی . (معجم البلدان ).
عبد. [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غضبان . (اقرب الموارد).
عبد. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) خشم . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گر سخت . (منتهی الارب ). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب ) (تاج العروس...
عبد. [ ع َ ب ُ ] (ع اِ) جمع عبد. (منتهی الارب ). رجوع به عبد شود.
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر ...
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این ...
عبد شمس . [ ع َ دِ ش َ ] (اِخ ) ابن عبدمناف از فرزندان اوست . بنوامیه ،که بنوامیه ٔ اکبر و بنوامیه ٔ اصغراند و آنها قبیله ٔاول از عبدمناف بن قصی...
عبد ضخم . [ ع َ دِ ض َ ] (اِخ ) قبیله ٔ ششم از عرب بادیه است و آنان بنو عبد ضخم بن ارم بن سام بن نوح اند. مسکن آنان طائف بود سپس نابود شدن...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.