اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عثل

نویسه گردانی: ʽṮL
عثل . [ ع َ ث ِ ] (ع ص ) بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درشت و پرگوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غلیظ و ضخم . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و...
عسل زا.[ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عسل زاینده . ایجادکننده ٔ عسل .
عسل چین . [ ع َ س َ] (نف مرکب ) عسل چیننده . آنکه عسلهای ساخته شده را برمیدارد: خافة؛ جبه ٔ چرمین عسل چینان . (منتهی الارب ).
هم اصل .[ هََ اَ ] (ص مرکب ) هم ریشه . رجوع به هم ریشه شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عسل وار. [ ع َ س َ ] (ص مرکب ) مانند عسل . (از فرهنگ فارسی معین ). چون عسل : تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد. (مرز...
قصر عسل . [ ق َ رِ ع ِ ] (اِخ ) قصری است به بصره . (معجم البلدان ).
عسل زائی . [ ع َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت عسل زا : نحل را بر خوان شاخ آور ز جودپس در آن فضل عسل زائی فرست .خاقانی .
عسل خشک . [ ع َ س َ ل ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشک انجبین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).و رجوع به عسل یابس و خشک انجبین و خشک انگبین شود.
عسل قصب . [ ع َ س َ ل ِ ق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب نیشکر به قوام آورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). عسل القصب . و رجوع به عسل القصب شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۷ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.