عدن . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) جاودان . جاودانی . جنات عدن ای ، اقامة. (ناظم الاطباء).
-
بهشت عدن ؛ بهشت اقامت . جنات عدن
: یکی چون بهشت عدن ، یکی چون هوای دوست
یکی چون گلاب تلخ ، یکی چون بت بهار.
فرخی .
بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتر
در بهشت عدن خواهی کشت شاخ نارون .
منوچهری .
اندرآمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی .
منوچهری .
سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه از صلات و دگر پایه از صیام .
ناصرخسرو.
مهدی آخر زمان المقتفی باﷲ که هست
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمده .
خاقانی .
بهشت عدن جای حور باشد
چو در دوزخ رود رنجور باشد.
نظامی .
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خُمَت یکسر به حوض کوثر اندازیم .
حافظ.
-
جنات عدن ؛ باغ بهشت
: جنات عدن خاک در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود عارش .
ناصرخسرو.
سه ماه از تمنای جنات عدن
به دست زبانی زبون آمدیم .
خاقانی .
-
فردوس عدن ؛ بهشت عدن
: فردوس عدن گشت روان تا بفرخی
باز آمدی به مرکز دارالقرار ملک .
مسعودسعد.