عذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از فسار بر گونه های اسب فرو افتد. ج ، عُذُر. (از اقرب الموارد). || نشان فسار بر روی ستور. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). داغی است در جای فسار. (از قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خط ریش . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). جانب ریش یعنی مویی که محاذی گوش است و بین آن و گوش سفید است .یا قسمتی از صورت که بر آن موی درازی می روید که محاذی نرمه ٔ گوش تا بن ریش است . (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). این معنی مأخوذ از عربی است
: روی بستان را چون چهره ٔ دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید.
ناصرخسرو.
کافور سپید گشت ناگه
این عنبر تر، بر این عذارم .
ناصرخسرو.
|| رخسار. (منتهی الارب ) (آنندراج )
: و سبزه ٔ گلستان عذارش تازه دمیده . (گلستان ).
عذر او بر عذار من پیداست
بعد از این هم چه عذر باید خواست .
سعدی .
-
گلعذار ؛ کسی که رخسارش مانند گل است . رجوع به گل شود.
معنی اخیر نیز مأخوذ از عربی است . || طعام بناء. || طعام ختنه . || طعامی که در پی هر امر جدیدی بطرز شادمانی ترتیب دهند و دوستان را بر آن خوانند. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || درشتی وغلظت زمین در فضای فراخ . (منتهی الارب ). || دوکرانه ٔ پیکان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (قطرالمحیط). || آنچه بدان مهار را خم کنندبه سوی سر شتر. (منتهی الارب ). || داغ که بر پس گردن اشتر نهند. (مهذب الاسماء). شرم . (اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). || دهنه . من اللجام دواله . (مهذب الاسماء). أی جانباه و هو ما سال علی خد الفرس . (قطرالمحیط)
: همان جامه و گوهر شاهوار
همان اسب تازه به زرین عذار.
فردوسی .
-
خلیغ عذار ؛ افسارگسسته . (منتهی الارب ).