عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله
: یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این .
خاقانی .
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهرعذرائی فرست .
خاقانی .
و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است . (از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر
: در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. (منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد
: بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه ٔ عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
211). || (اِ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مروارید ناسفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| (ص ) آشکارا. (آنندراج ). مقابل نهان . (از برهان ). || (اِ) نام منتهای غلبه ٔ بازی نرد. (غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. (از برهان ). || (اِخ ) لقب حضرت مریم است . (از اقرب الموارد). || برج سنبله یا جوزا. (منتهی الارب ). برج سنبله . (اقرب الموارد). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه ٔ گندم است . || مجازاً، شهر یا قلعه ٔ دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره ٔ کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید
: مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 130).
-
عذرا سخن ؛ بدیع سخن . آنکه سخنان بکر گوید.
که سخن نو و تازه و بکر گوید
: خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک .
خاقانی .
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش .
خاقانی .