عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است :
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست .
نظامی .
مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج
2 ص
78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی .
سعدی (بدایع).
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.
سعدی .
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی .
سعدی .
|| نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود.