اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عذل

نویسه گردانی: ʽḎL
عذل . [ ع َ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ملامت کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ازل . [ اَ زِ ] (ع ص ) سخت .- اَزْل اَزِل ؛ قحط بسیار سخت .
ازل . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَزول .
ازل . [ اِ ] (ع اِ) کذب . دروغ . (مهذب الاسماء): ما فی حبی ازل ٌ؛ ای کذب . (منتهی الارب ). || بلا. (منتهی الارب ).
اضل . [ اَ ض َل ل ] (ع ن تف ) گمراه تر. (آنندراج ). گمراه تر و باضلالت تر. (ناظم الاطباء). اغوی :افضل ار زین فضولها راندنام افضل بجز اضل منهید...
اظل . [ اَ ظَ ل ل ] (ع اِ) شکم انگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم انگشت . قسمت نزدیک جلو قدم از بیخ ابه...
اظل . [ اَ ظَل ل ] (ع ن تف ) سایه دارتر.- امثال :اظل من حجر (لکثافته ). (یادداشت مؤلف ).
عهد ازل. {عَ دِ اَ زَ}. (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز و روزگار و عهد/پیمانی که زمان با آن آغاز شد. روز الست. عهد الست. روزی که خداوند خطاب به مردم گفت ...
روز ازل . [ زِ اَ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روزی که زمان با آن آغاز شده است . روز الست : مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند. حافظ.رجوع ب...
عزل پذیر. [ ع َ پ َ ] (نف مرکب ) عزل پذیرنده . قابل عزل شدن . شایسته ٔ برکناری . درخور عزل . || قبول برکناری کننده . که عزل و برکناری را بپذ...
عزل شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . جدا شدن . برکنار شدن از کار. پیاده شدن از عمل . از کار افتادن .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.