گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عراقی نویسه گردانی: ʽRʼQY عراقی . [ ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عراق . نقد عراقی . در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد : چرا گشتی در این بیغوله پابست چنین نقد عراقی بر کف دست .نظامی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی عراقی عراقی . [ ع ِ ] (اِخ ) فخرالدین عراقی . رجوع به فخرالدین عراقی همدانی شود. عراقی عراقی . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن منصوربن مسلم فقیه شافعی . کنیت او ابواسحاق مصری است . مولد و منشاء و مدفن او مصر بود. به بغداد سکونت گزید. از فض... شد عراقی شد عراقی . [ ش َدْ دِ ع ِ ] (اِ مرکب ) نام ومقامی است و هم صوتی که پهلوانان عراق و لوطیان به آواز بلند دردناک در عالم مستی برمیکشند و الف... سبک عراقی سَبکِ عراقی به سَبکی از شعر پارسی گفته میشود که از اواخر قرن ششم تا قرن نهم هجری رواج و ادامه داشتهاست. نام این سبک از عراق عجم گرفته شدهاست، اما ر... حجر عراقی حجر عراقی . [ ح َ ج َ رِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حجرالمحک شود. این سنگ در نهرفاسیوس یافت شود برنگ اسمری سیر، بطعم زعفران ، مص... حافظ عراقی حافظ عراقی . [ ف ِ ظِ ع ِ ] (اِخ ) ابوالفضل عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن ، معروف به حافظ عراقی . محدث کبیر کردنژاد. مولد او بسال 725 هَ . ق .... حسن عراقی حسن عراقی . [ ح َس َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ، مکنی به ابوعلی حلبی . شاعر. درگذشته ٔ 803 هَ . ق . او راست : الدرالنفیس و جز آن که در ... رکن عراقی رکن عراقی . [ رُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) رکن سوم ازارکان کعبه که بسوی عراق است . (از معجم البلدان ). زاج عراقی زاج عراقی . [ ج ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )نام زاج الاساکفه و زاج کفشگران است و جمعی از اطباء قدیم نام دیگر آن را شحیره دانسته اند. لک... علی عراقی علی عراقی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن زین العابدین بن هاشم عراقی حسینی فاسی . مکنی به ابوالحسن . عالم و ادیب و نحوی بود ودر سال 1194 هَ .... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود