عربده جوی . [ ع َ ب َ دَ
/ دِ ] (نف مرکب ) کنایه از جنگجوی و جنگ آور باشد. (آنندراج ). پرخاشجوی . ستیزه جوی و هنگامه جوی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کنایه از چاپلوس و فریب دهنده و کنایه از بازیگر و حقه باز هم هست . (آنندراج )
: هر آنکه بر رخ منظور ما نظردارد
بترک خویش بگوید که یار عربده جوست .
سعدی .
ز چرخ عربده جویش خدنگ تیر جفا
نخست در دل مردان هوشیار آید.
سعدی .
نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان
نیم شب دوش ببالین من آمد بنشست .
حافظ.
روزگاری من و دل ساکن کوئی بودیم
ساکن کوی بت عربده جوئی بودیم .
وحشی .