عرد
نویسه گردانی:
ʽRD
عرد.[ ع َ ] (ع ص ) سخت . (منتهی الارب ). صلب . (اقرب الموارد). || ایستاده . (منتهی الارب ). راست ایستاده . (از اقرب الموارد). برپا شونده . (منتهی الارب ). || (اِ) خر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حمار. (البیان والتبیین ). || شرم مرد ایستاده . (از منتهی الارب ). اندام مرد. انگیز نعوظ کرده . ذکر. (مهذب الاسماء). || بن و بیخ گردن . (منتهی الارب ). جای پیوند گردن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ارد. [ اُ رُ ] (اِخ ) مدائی (مادی ). سکه ای از همدان بدست آمده متعلق بعهد اشکانی بنام اُرد مدائی . (ایران باستان ص 2680).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ارد دوم . [ اُ رُ دِ دُوْ وُ ] (اِخ ) پس از کشتن فرهادک ، نجبای پارت شخصی را اُرُد نام بر تخت نشانیدند. او از خانواده ٔ سلطنت بود از فرهادک در...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ارد اول . [ اُ رُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پادشاه اشکانی . این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست . در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی...
ارد بزرگ ( به ضم ا) از مشاهیر برجسته معاصر ایران دارای نظریه قاره کهن و نظریه کهکشان بزرگ اندیشهاست. زادگاه وی شهر توس نو (مشهد ) می باشد ولی پدر وی ...
آرد کپان . [ ] (اِخ ) نام طائفه ای از ایل قشقائی ساکن حوالی سمیرُم مرکب از 150 خانوار.
آرد و بار. [ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) جنس آرد، خمیر، نان : آردوبار فلان نانوائی ؛ جنس نان ِ آن .