اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرس

نویسه گردانی: ʽRS
عرس . [ ع َ رَ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بازداشتن . (از منتهی الارب ). خودداری کردن و بخل ورزیدن . (از اقرب الموارد). گویند: عرس علی َّ ماعنده ، یعنی بخل ورزیدنسبت به من آنچه را نزد او بود. (از اقرب الموارد). || تکبر نمودن و فیریدن . (منتهی الارب ). بطر و تکبر. (از اقرب الموارد). || بیخود شدن و دهشت داشتن . (منتهی الارب ). در شگفت شدن و مدهوش گشتن . (از اقرب الموارد). || ملازم چیزی بودن . (منتهی الارب ). ملازم گشتن و الفت یافتن . (از اقرب الموارد). گویند عرس الصبی بامه ، یعنی کودک به مادر خود انس گرفت و ملازم او گشت . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ارث . [ اُ ] (ع اِ) نوعی خار. خاریست . (منتهی الارب ).
ارث . [ اُ رَ] (ع اِ) ج ِ اُرثة، بمعنی حدّ فاصل میان دو زمین .
مرده ریگ -- برماند
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ارث بر. [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) ارث بَرَنده . وارث .
ارس بار. [ اَ رَ ] (اِخ ) نواحی اطراف رود ارس .
ارس تین . [ اِ ت َ ] (اِخ ) ۞ کرسی ناحیه ٔ رَن سفلی ، در کنار ایل ، دارای 5649 تن سکنه . ناحیه ٔ مزبور شامل 4 کانتن و 50 کمون و 66895 تن سکن...
ارس دات . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ یک تن خارجی از سپاهیان اسکندر که بر او طغیان کرد و اسکندر با تیر او را از پای درآورد. (ایران باستان صص 1764-1...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.