عرس
نویسه گردانی:
ʽRS
عرس . [ ع َ رِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ). مدهوش و حیران . (از اقرب الموارد). || لازم گیرنده ٔ چیزی . || ترسنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ارس . [ اَ ] (ع مص ) کشاورز شدن . برزگری کردن . برزگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
ارس . [ اَ رِ ] (ع ص ) کشاورز. ج ، اریسون . اَرارسه .
ارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).گونه ایس...
ارس . [ اُ رُ ] (ص ، اِ) در تداول عوام ، روس . روسی .
ارس . [ ] (اِخ ) نویین . از امرای مغول که در سال 661 هَ . ق . با امیرباغو و دوازده هزار سوار به سیستان شد. (تاریخ سیستان ص 400).
ارس . [ اَ رَ ] (اِخ ) ۞ (رود...) آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران می...
ارس . [ ] (اِخ ) از قصبات فرغانه . (جهانگشای جوینی ج 1 ص 73).
ارس . [ ] (اِخ ) برادر توقماق از نوکران امیر چوپان .(ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 98).
ارس . [ ] (اِخ ) یا راس یا اربس بن وندیح (ویذیح ، وندیح ، وندیچ و وندح ) از اجداد جودرز (گودرز). (تاریخ سیستان صص 34-35 حاشیه بنقل از طبری ...
ارس . [ اَ رَ ] (اِخ )(... خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق : به پور ارس خان سپردش عنان قوی دست کردش به تیغ و سنان .هاتفی (از شعوری ).