اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرس

نویسه گردانی: ʽRS
عرس . [ ع ُ ] (ع اِ) شتر بچه ٔ خردسال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فصیل کوچک و صغیر. (از اقرب الموارد). عَرس . رجوع به عَرس شود. ج ، اَعراس . (اقرب الموارد). || گائیدن . (از منتهی الارب ). نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زفاف . (اقرب الموارد). عُرُس . رجوع به عُرُس شود. || مهمانی عروسی . (منتهی الارب ). طعام ولیمه و مهمانی . (از اقرب الموارد). به صورت مذکر و مؤنث به کار رود. ج ، أعراس وعُرُسات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و عُرَسات . (ناظم الاطباء). || مجازاً، به معنی مجلس طعام فاتحه ٔ بزرگان است ، که به روز وفات بعد ازسالی کنند. چرا که رحلت از غمکده ٔ دنیا بمنزله ٔ شادی عروسی است . الحق عاشقان حق . چنانکه سعدی فرموده :
عروسی بود نوبت ماتمت
اگر نیک روزی بود خاتمت .

(آنندراج ).


|| در هند به مراسمی اطلاق شودکه برای تجلیل عارفان و حکیمان بزرگ اسلامی بر پا کنند. در این مراسم که معمولاً از سه تا پنج روز طول میکشد چند سخنرانی درباره ٔ مقام و شخصیت کسی که بیاد او جشن میگیرند ایراد میگردد و سپس گروه نوازندگان (قوّالان ) به قوالی میپردازند و آوازها و سرودهای مذهبی میخوانند. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ارس در فارسی به چم(معنای) گشاده لوز روس و اروس است. در اروپا به این گونه درها گیوتین می گویند. استاد پیرنیا واژه ارسی را پارسی می داند برابر گشاده و ب...
ارس کنار. [ اَ رَ ک ِ ] (اِخ ) خرّه ای از ماکو.
ارس القس . [ اَ رُ سُل ْ ق ِ ] (اِخ ) ۞ او در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام ّ دست یافته است . (ابن الندیم ).
ارس بزان . [ اَ س ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرک کنج چشم بز کوهی و گاو کوهی ، و آن کار تریاک فاروق کند و آنرا بعربی تریاق الحیة خوانند...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چشمه ٔ ارس . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ اَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رود ارس که در سرحد شمالی ایران جاری است : چو دختر آمدم از بع...
ارث بردن . [اِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) وارث شدن . میراث بردن . ارث .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.