عرش
نویسه گردانی:
ʽRŠ
عرش . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سرگشته گشتن و متحیرگردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). عَرش و رجوع به عَرش شود. || سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب ). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب الموارد). || برگشتن از کسی . (از منتهی الارب ). عدول کردن . (از اقرب الموارد). || قوی گردیدن کسی بر چیزی که نزد اوست . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). متعذر بودن بر کسی ، آنچه نزد دیگری موجود است . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عرش وران . [ ع َ وَ ] (اِ مرکب ) کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). عرش روان . رجوع به عرش روان شود.
گنج عرش . [ گ َ ج ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مأخوذ است از حدیث : ان للّه کنزاً (یا کنوزاً) مفتاحه (یا مفاتیحها) السنة الشعراء : هم امارت ...
عرش ظلال . [ ع َ ظِ ] (ص مرکب ) عرش سایه . که سایه در عرش افکند : چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابدبرآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال .خاقانی .
عرش فرسا. [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) ظاهراً کنایه از فرشته و ملائک : هر سحرگاهش دعای صدق ران پس به سوی عرش فرسائی فرست .خاقانی .
عرش پایه . [ ع َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) عرش پایگاه . که مقامی بلند دارد : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه .نظامی .
عرش جناب . [ ع َ ج َ ] (ص مرکب ) بلندآستان . که آستانی به بلندی عرش دارد. عنوانی که پس از نام صاحب مقامی آرند توقیر و بزرگداشت او را : تخ...
عرش روان . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) بر عرش روندگان . کنایه از انبیاء و اولیاء است . (انجمن آرا). کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. ...
عرش ثانی .[ ع َ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از کرسیی که بر آن همه ٔ ستارگان هستند. (غیاث ) (آنندراج ).
عرش شریف . [ ع َ ش ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش رحمان .
عرش عقلی . [ ع َ ش ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد عقل اول است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ).