عرض . [ ع ِ ] (ع اِ) اندام . (منتهی الارب ). جسد. (اقرب الموارد). تن مردم . (مهذب الاسماء). بدن و جسد.(غیاث اللغات ). || هر عضو که از آن خوی آید. (منتهی الارب ). هر موضعی که از آن ، یعنی از مسام آن ، عرق خارج شود. ج ، أعراض . (اقرب الموارد). و از آن جمله است حدیث در ذکر اهل بهشت : لایبولون و لایتغوطون ، اًنما هو عرق یجری من أعراضهم مثل المسک . (از منتهی الارب ). یعنی بول و غایط نمی کنند و آن به صورت عرقی چون مشک از اعضای آنان خارج میگردد. || بوی اندام ، خوش یا ناخوش . (منتهی الارب ). رایحه و بوی جسد خواه نیکو و طیب باشد یا بد و خبیث . (از اقرب الموارد). گویند: «فلان طیب العرض ، و منتن العرض ». نفس . گویند: أکرمت عنه عرضی ؛ یعنی نفس خود را از وی محفوظ داشتم . (اقرب الموارد). || ناموس ، وآبروی مرد که از نقصان و رخنه نگاه دارد. یا آبرو، خواه در نفس مرد باشد یا در آباء و اجداد یا در تبعه و لحقه ، یا جای مدح و ذم از وی . یا آنچه بدان فخر کنند از حسب و شرف . و گاهی از آن آباء و اجداد مراد گیرند. (منتهی الارب ). جانب شخص که آنرا مصون و محفوظ دارد، و آن نفس او باشد یا سلف وی یا کسی که تابع وی باشد یا موضع مدح و ذم ، یا آنچه بدان افتخار کند ازحسب و شرف . و گاهی منظور، پدران و نیاکان است . (از اقرب الموارد). آنچه بستایند و بنکوهند از مردم . (السامی ) (مهذب الاسماء). ناموس و آبرو. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اموری که مدح آن آدمی را بردارد و ذم آن فرود آرد
۞ : گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن
کور باد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار.
فرخی .
نزد او عرض او عزیزترست
از گرامی تن و عزیز روان .
فرخی .
چنان بلرزد بر نام و عرض خویش همی
که شادکام و جهان دوست بر گرامی جان .
فرخی .
برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش
کرد خواهی در ملامت عرض خود را مرتهن .
منوچهری .
عرض تو نپوشد مگر لباس
کز فخر و شرف پود و تار دارد.
مسعودسعد.
هم برون آرمش ز آهن و سنگ
عرضم ار در شود به باب عظیم
۞ .
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 616).
برون کنندش از خانه چون سگ ازمسجد
خسیس مرتبت و خوارعرض و بی مقدار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 392).
پس قیامت روز عرض اکبر است
عرض او خواهد که با زیب و فر است .
مولوی .
حافظ افتادگی از دست مده زانکه حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد.
حافظ.
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش .
حافظ.
ای مگس عرصه ٔ سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری .
حافظ.
از عشق بدعت است تمنای خون بها
ای خودفروش عرض شهیدان چه میبری
۞ .
میرزا صائب (از آنندراج ).
-
عرض و ناموس ؛ از اتباع است . (یادداشت مرحوم دهخدا). به عرض و ناموس کسی دشنام گفتن ، او را ناسزا و دشنام سخت دادن . رجوع به عرض و رجوع به ناموس شود.
|| طبیعت و خوی محمود. (منتهی الارب ). خوی پسندیده و نیکو. (از اقرب الموارد). پوست . (منتهی الارب ). جیش . (از اقرب الموارد). عَرض . رجوع به عَرض شود. || رودبار که در آن دهها وآبها باشد. (از منتهی الارب ). وادی و دره که در آن قری و آبها و یا نخلستان باشد. و گویند هر وادیی که در آن درخت باشد. ج ، عُرضان . (از اقرب الموارد). || شوره گیاه . (منتهی الارب ). حمض . (از اقرب الموارد). || اراک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گیاه تلخ شورمزه . (منتهی الارب ). اَثْل . (اقرب الموارد). || کرانه ٔ وادی و شهر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کناره ٔ رود. (از مهذب الاسماء). || نواحی وادی و شهر. (از منتهی الارب ). ناحیه ٔ وادی و شهر. (از اقرب الموارد). || ابر بزرگ . (منتهی الارب ). بزرگ و عظیم از ابرها. (از اقرب الموارد). || ملخ بسیار. (منتهی الارب ). تعداد بسیار از ملخ . (از اقرب الموارد). || آنکه به باطل و ناچیز فریبد مردم را. (منتهی الارب ). آنکه با مردم بباطل روبرو شود.(از اقرب الموارد).