عرض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . آشکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . ارائه کردن . عرضه داشتن . عرضه کردن . معروض داشتن . پیش نهادن . تقدیم کردن . نمایش دادن . به معرض درآوردن
: امیر فرمود تا زندانهای غزنی و آن نواحی عرض کنند. (تاریخ بیهقی ص
273). بگیر از نفس خود پیمان ...بهمراهی این آورنده نبشته و آنرا بر همه ٔ مردم خود عرض کن . (تاریخ بیهقی ص
313). استادم چون نامه بخواندپیش امیر شد و نامه عرض کرد. (تاریخ بیهقی ص
371).
ز هرگونه نو جانور صدهزار
کند عرض هزمان درین عرضه زار.
اسدی .
به هر شهرکی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی به سود بازخریدندی ناگشاده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
146). روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند، وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمان بردار من کرد. (نوروزنامه ). من میخواهم که در این فرصت خویشتن رابر شیر عرض کنم . (کلیله و دمنه ).
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن بخود بر فرض کردی .
نظامی .
یک چندی شحنه ٔزندان را بفرماید عرض زندانیان کردن تا بی گناه را خلاص کند. (نصیحة الملوک سعدی ).
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد.
حافظ.
پسر خود را محمد مهدی بر ما عرض کرد و او را بما نمود. (تاریخ قم ص
205). بَور؛ عرض کردن شترماده بر شتر نر تا دانسته شود که آبستن است یا نه . (منتهی الارب ). || سان دیدن . رژه گرفتن . ملاحظه و معاینه ٔ افراد سپاهی هنگام عبور از برابر
: خبر به مروان بن محمد شد، مردمان را گرد کرد فزون از چهل هزار مرد عرض کرد، و بزمین بلنجر شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نجاشی سپاه عرض کرد هفتاد هزار مرد مقاتل بیرون کرد و به یمن فرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همه لشکر رومیان عرض کن
هر آنکس که هستند نو یا کهن .
فردوسی .
پیلان را عرض کردند، هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده بپسندیدند. (تاریخ بیهقی ص
285). فرموده بودیم تا پیلان را برانند و به کابل آرند تا عرض کرده آید، کدام وقت رسند. (تاریخ بیهقی ص
283). همه لشکر را عرض کردند و مال ایشان بدادند.(تاریخ بیهقی ص
568). || بیان کردن و گفتن . (ناظم الاطباء). بیان کردن . و شرح دادن ، کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین ). گستردن سخن . گسترانیدن سخن را نزد کسی ، ابراز کردن . اظهار کردن .
-
عرض کردن دُر ؛ عرضه داشتن مروارید. پیش داشتن در
: دریا سر بوسیدن پایت دارد
در آمده عرض می کند بر گوشت .
ملاتجلی بخاری (از آنندراج ).
|| تطبیق کردن . سنجیدن . (فرهنگ فارسی معین )
: عرض کردیم همه کشته ٔ بی حاصل خویش
هرچه برماست بدانستیم اکنون کز ماست .
مسعودسعد.
|| التماس نمودن از روی خضوع و فروتنی . درخواست کردن و استدعا نمودن . || برگزار کردن . || شرح حال گفتن . (ناظم الاطباء)
: پادشاها گرچه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الاجمال کرد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).