عرف
نویسه گردانی:
ʽRF
عرف . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب ). رمل ، و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد). || فش اسب . (منتهی الارب ). موی گردن اسب . (از اقرب الموارد). || تاج خروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عُرف . رجوع به عُرف شود.
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۳ ثانیه
حاکم عرف . [ ک ِ م ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاکمی که از طرف دولت به ترافع و فصل خصومات و حکم پردازد. مقابل حاکم شرع .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرف الاسد. [ ع ُ فُل ْ اَ س َ ] (اِخ )جای جبهه است نزد منجمین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ارف . [اُ رَ ] (ع اِ) ج ِ اُرفَه . سامانها. حدهای چیزها.
عارف . [ رِ ] (ع ص ) دانا و شناسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح عرفانی ) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانید...
عارف . [ رِ ] (اِخ ) (احمد...الزین ) یکی از نویسندگان و ادباء بزرگ عرب در قرن 14 هجری و صاحب مجله ٔ عرفان صیداست . او دارای تألیفاتی مانند ...
عارف آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر. واقع در 68 هزارگزی جنوب خاوری کاشمر جلگه و هوای آن معتدل ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شهرام عارف از ادبا و عارفان معاصر می باشد که به خاطر تخصص در علم روانشناسی و توانایی و قدرت فوق العاده وی در کاربرد ادبیات و اشعار شعرای قدیم و معاصر...