عرق
نویسه گردانی:
ʽRQ
عرق . [ ع َ رِ ] (ع ص ) لبن عرق ؛ شیر مزه برگردانیده از خوی شتر که بر آن بار است . (منتهی الارب ). شیری که مزه ٔ وی از خوی شتری که بر آن بار کرده باشند برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). شیری که طعمش به سبب عرق شتری که بر آن بار شده است ، فاسد شده باشد. (از اقرب الموارد). و آن چنان است که شیر را در مشکی قرار میدهند و بر شتر می بندند حال اگر بین مشک و پهلوی شتر، حائلی نباشد و عرق شتر بدان شیر رسد، طعم آن فاسد میشود و بوی آن تغییر می یابد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مکان عرق ، جای برابر. (منتهی الارب ). جای هموار. (ناظم الاطباء). || عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ارق . [ اَ ] (اِ) نهر و گذرآب . و در لهجه ٔ آذری اَرخ است به معنی جوی و نهر.
ارق . [ اَ رَ ] (ع مص ) بیداری شب .بیخواب ماندن بشب . بی خواب شدن . (زوزنی ). بیخوابی .
ارق .[ اَ رِ ] (ع ص ) بیخواب . بیخواب شده . بیدار. آرِق .
ارق . [ اَ رَق ق ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رقیق . رقیق تر.تُنُک تر. اَدَق . شفاف تر. باریکتر. (غیاث اللغات ).- امثال : ارق ﱡ من الماء . ارق ﱡ م...
ارق . [ ] (اِخ ) موضعی به سیستان . (نخبةالدهر دمشقی چ لیبسک ص 183).
ارغ . [ اُ ] (ص ) بادام و پسته و فندق و نارگیل و گردکان و زردالو و امثال آن را گویند که درون آن تیز و تلخ و تند شده باشد. (جهانگیری ) (بره...
ارغ . [ اَ رُ ] (اِ) بادی که از گلوی مردم بخوردن طعام یا چیزی ناگوارا به آواز برآید. (مؤید الفضلاء). بادی است بدبو که از گلوی مردم در وق...
آرغ . [ رُ ] (اِ) آروغ ۞ .