عرق کردن . [ ع َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عرق برآوردن . (آنندراج ). خوی کردن . (ناظم الاطباء). بیرون آمدن عرق از بدن . (فرهنگ فارسی معین ).خوی آوردن . استحمام . تعریق . ترشح کردن
: آن خواجه که سعی حرص آرامش برد
گردید زبان بخیل اگر نامش برد
دانست دو معنی است عرق کردن
۞ را
نتوان به صد ابرام به حمامش برد.
(از آنندراج ).
-
پشت لب کسی تازه عرق کردن ؛ تعدادی کم بر پشت لب کسی موی برآمدن . کمی تازه بروت دمیدن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
|| کنایه از چیزی دادن باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || پرداخت پول و مال با اکراه . (فرهنگ فارسی معین ). عطا دادن مردی بخیل به کره . چیزی بخشیدن مردی ممسک . (یادداشتهای مرحوم دهخدا). هر گاه ممسکی به کسی چیزی میدهد البته به جوش می آید، در آن مقام گویند امروز فلانی عرق کرد. (آنندراج ). بعلت زفتی با رنج و تعبی تمام چیز کمی به کسی دادن . (امثال و حکم دهخدا). به بی میلی چیزی به کسی دادن . وقتی خسیسی تحت تأثیر فشار و اجبار چیزی به کسی دهد، این اصطلاح مثلی در مورد او ایراد میشود. مثلا" گویند: سرانجام تحت تأثیر فشار و با کمال اکراه اعانه ای را که از او خواسته بودند عرق کرد و پرداخت . (از فرهنگ عوام )
: شبی به مجلس میراردشیر دررفتم
به بنده بود یکی قطعه بهتر از طبقی
از او شراب طلب داشتم من بیمار
تبش گرفت و نکرد از فسردگی عرقی .
کاتبی (از امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از رشوه دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || خجالت کشیدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خجل شدن .(انجمن آرا). کنایه است از خجل شدن و خجالت کشیدن . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین )
: فهمیدن قباحتم آزار می کند
تا چند کی زجانب مردم عرق کنم .
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده ست
نگاه را رخ او آب از حیا کرده ست .
میرزا صائب (از آنندراج ).
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش .
میرزا صائب (از آنندراج ).
|| در اصطلاح لوطیان ، تب کردن . (از آنندراج ). || در اصطلاح لوطیان ، تقلید کردن . (از آنندراج ). || مرادف عرق چکیدن . (آنندراج ).