عرق گیر. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق گیرنده . آنکه عرق نباتات معطر یا دوائی به تقطیر گیرد، چون عرق بیدمشک و عرق کاسنی و عرق بید، یا گلاب از گل و جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که عرق از چیزی میگیرد. (ناظم الاطباء). || آنکه عرق شراب و الکل کشد. || آنکه عصاره ٔ میوه ها را گیرد. عصار. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از شرمنده و منفعل . (آنندراج ). کنایه از خجل و شرمنده . (برهان ). || عرق آلود. (آنندراج )
: بینی رخ اختران ز تشویر
از فر عراقیان عرق گیر.
خاقانی (از آنندراج ).
|| (اِ مرکب ) پارچه ای که بدان عرق از بدن پاک سازند. (برهان قاطع). جامه ای که بدان عرق از بدن پاک کنند. دستمال . رومال . (از فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). عرقیه . (آنندراج ). عرقچین . || جامه ای که بر پشت اسب در زیر زین اندازند. (ناظم الاطباء). جامه که بر اسب پوشند آنگاه که عرق کرده است . جامه که برای خشک کردن عرق اسب بر او پوشند. جامه ای که بر پشت اسب افکنند برچیدن عرق را. آنچه بر اسب پوشند آنگاه که متوقف گردد پس رفتن بسیار و عرق کردن . جامه ای که اسب را پوشند که پس از عرق کردن سقو نکند. خوی گیر. خوی چین . لبد. غما. قُرطان . مِرشَح . مرشحة. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || نمد زین ، پارچه یا نمد که زیر زین نهندکه بهنگام حرکت اسب چون خوی کند، چیده شود و مانع نفوذ هوا و بروز سرما شود. || آن جامه که آن را عرقچین میگویند. (آنندراج ). کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره . (فرهنگ فارسی معین ). || جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند. زیرپیراهنی . (فرهنگ فارسی معین ).