عرقة
نویسه گردانی:
ʽRQ
عرقة. [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) بن و بیخ . یا اصل مال . یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب ). اصل ، و گویند اصل مال ، و گویند ریشه ٔ درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج ، عِرقات و عِرَق . (اقرب الموارد). عرقاة. رجوع به عرقاة شود.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ). راهها در کوهها. (از اقرب الموارد).
عرقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) از نواحی روم است و سیف الدوله با مردم آنجا جنگیده است . و نام آن به همین صورت در شعر ابوفراس آمده است . (از معجم ...
عرقة. [ ع َ رَ ق َ ] (ع اِ) چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده . (منتهی الارب ). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم ال...
عرقة. [ ع َ رِ ق َ / ع َ رَ ق َ ] (اِخ ) نام مادر حبان است و حبان کسی است که در روزخندق بر سعدبن معاذ رضی اﷲ عنه تیر انداخت ، «عرقة» لقب م...
عرقة. [ ع ِ رِ ق َ ] (اِخ ) از قری و دههای یمامة است ، در جنگ مسیلمة،در صلح خالدبن ولید داخل نشد. (از معجم البلدان ).
عرقة. [ ع ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس ، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنه ٔ کوه و با دریا در حدود ی...
عرقة. [ ع ُ رَ ق َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَق . رجوع به عُرَق شود.
عرقه . [ ع َ ق َ / ق ِ ] (ص ) در اصطلاح عامه ٔ مردم ، آدم ناقلا و بدجنس و زرنگ . (فرهنگ لغات عامیانه ). ارقه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ا...
ارقه . [ اَ ق َ / ق ِ ] (ص ) ۞ اَرْغه . عَرْقه . در تداول عامه ، سخت گربز.
ارقه . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ۞ از بلاد اسپانیا که بین آن و ابره زمینی قفر موسوم به سلانا ۞ واقع است . (حلل السندسیه ج 2 ص 176). || رودی ب...