عروج . [ ع ُ ] (ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن . (از منتهی الارب ). بر آمدن و به بالا برشدن ، و با لفظ «کردن » مستعمل است . (از آنندراج ). به بالا بر شدن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). به بالا برشدن و به آسمان برشدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا رفتن . (از اقرب الموارد). برآمدن . بر شدن . هوا گرفتن . مقابل نزول . مقابل هبوط. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عروج کردن ؛ برآمدن . برشدن .
|| عرج فی الدرجة أو السلم ؛ از نردبان بالا رفت . (از اقرب الموارد). برآمدن بر نردبان و بلند گردیدن . (ناظم الاطباء). || عُرج به (صیغه ٔ مجهول )، او را بالا برد. (از اقرب الموارد). برد او را. (ناظم الاطباء). || رسیدن در پای کسی ، پس لنگیدن . (منتهی الارب ). چیزی به پای کسی خوردن ، پس مانند اشخاص لنگ راه رفتن ، در حالی که این لنگی از خلقت او نباشد. اما اگر لنگی از خلقت او باشد، آن را عَرَج گویند. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) صعود و ترقی . (ناظم الاطباء)
: مکان علم است نفست را زبان اندیشه ٔ رهرو
نزولت پایه ٔ ادنی عروجت منزل ایقان .
ناصرخسرو.
بلکه در هاروت و ماروت این شراب
از عروج چرخشان شد سد باب .
مولوی .
که کمینه ٔ این کمین باشد بقا
تا ابد اندرعروج و ارتقاء.
مولوی .
|| (اِ) ج ِ عرج [ ع َ
/ ع ِ ]. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرج شود.