عری
نویسه گردانی:
ʽRY
عری . [ ع ِرْی ْ ] (ع اِ) سوراخ تکمه . جای وارد شدن دکمه در لباس . عُری . (از اقرب الموارد). رجوع به عُرْی شود.
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
اری .[ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی بندپی بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
اری . [ اِ ] (اِخ ) ۞ جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون...
اری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) ۞ والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده ...
اری تی . [ اُ ] (اِخ ) ۞ زن بُرِه خدای باد شمال در اساطیر یونان . (ایران باستان ص 773).
اری ژن . [ اِژِ ] (اِخ ) ۞ ژان اسکات . فیلسوف و متکلم . مولد او اسکاتلند یا ایرلند به سال 833 م . وی در اظهار عقاید خویش جسور بود و شارل لوشو...
بی عاری . (حامص مرکب ) باعاری (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || در تداول مردم ، بی چشم و رویی . || تنبلی .
اری منا. [ اِ م ِ ] (اِخ ) یکی از آخرین پادشاهان وان معاصر پادشاهی ماد در ایران . (ایران باستان ص 377).
اری پید. [ اُ ] (اِخ ) ۞ اُری پیدِس . یکی از شعرای بزرگ یونان ، مولد وی سالامین (480 ق . م .) است . او راست : داستانهای ایفی ژنیا در اُلیس و ...
اری فیل . [ اِ ] (اِخ ) ۞ زوجه ٔآمفیارائُس غیبگو. وی بپاداش گردن بندی که از پُلی نیس دریافت داشت بشوهر خود، که برای احتراز از شرکت درمحار...
اری گیوس . [ اِ ] (اِخ ) ۞ یکی از سرداران اسکندر که در سفرهای جنگی وی بنواحی مختلف ایران شرکت داشت . (ایران باستان ص 1247 و 1640 و 1684 ...