عری
نویسه گردانی:
ʽRY
عری . [ ع ُرْی ْ ] (ع مص ) برهنه گردیدن . (منتهی الارب ). برهنه گردیدن و کندن پوشاک خود را. (از ناظم الاطباء). برهنه شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار): عری الرجل من ثیابه ؛ آن مرد لباسهای خود را کند، و در این صورت وی را عار و عُریان گویند و تأنیث آن عاریة و عریانة باشد. (از اقرب الموارد). عُریة. رجوع به عریة شود. || عری من العیب ؛ از عیب ایمن گشت ، و چنین شخصی را عَر گویند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عری . [ ع َرْی ْ ] (ع مص ) پوشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ). پوشاندن کسی را. (از اقرب الموارد): عراه الامر، پوشید او را آن کار. (ناظم الاطبا...
عری . [ ع َ را ] (ع اِ) کرانه و ناحیه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || ساحت سرای . (منتهی الارب ). ساحة. (اقرب الموارد). || سختی ...
عری . [ ع َ را / ع ِ را ] (ع اِ) تکمه ٔ جامه . (منتهی الارب ). دکمه ٔ جامه ، مقابل مادگی . || گوشه . (ناظم الاطباء). || دسته ٔ دَلوو کوزه و ج...
عری . [ ع َ ری ی ](ع اِ) باد سرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَریّة. رجوع به عریة شود. || صاحب لرزه که پیش از تب آید. ج ، عُراة. (ی...
عری . [ ع ِرْی ْ ] (ع اِ) سوراخ تکمه . جای وارد شدن دکمه در لباس . عُری . (از اقرب الموارد). رجوع به عُرْی شود.
عری . [ ع ِ را ] (ع اِ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره ٔ حریف افتد. (براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است ...
عری . [ ع ُرْی ْ ] (ع اِمص ) برهنگی . خلاف لبس . (منتهی الارب ). برهنگی و بی پوشاکی . (ناظم الاطباء) : و یستحب [ فی الفرس ] عری الناهضین ، و ه...
عری . [ ع ُ را ] (ع اِمص ) برهنگی . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ عُروة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عروة شود. || فرماندهان سپاه . ...
عاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به ...
عاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ...