عری
نویسه گردانی:
ʽRY
عری . [ ع ُرْی ْ ] (ع اِمص ) برهنگی . خلاف لبس . (منتهی الارب ). برهنگی و بی پوشاکی . (ناظم الاطباء) : و یستحب [ فی الفرس ] عری الناهضین ، و هما عظمان فی الخد، و ذلک من علامة العتق . (صبح الاعشی ج 2 ص 21). || (اِ) آنچه در مقابل دکمه است از لباس ، یعنی آنجا که دکمه در هنگام بستن ، داخل آن میشود، و آن را بکسر اول نیز خوانند. (از اقرب الموارد). سوراخ تکمه . جای دکمه . دکمه جای . || (ص ) فرس عری ؛ اسب بی زین . (منتهی الارب ). اسب زین نشده ، و آن وصف به مصدر است که بصورت اسم درآمده است . (از اقرب الموارد). ج ، أعراء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
(اوستایی) تکامل، فراوانی، بسیاری، ازدیاد
آری . (ق ) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی . بلی . ها. ای . نعم . اجل . مقابل نه ، نی : چنین گفت آری شنیدم پیام دلم شد بدیدا...
آری . [ ری ی ] (ع اِ) آخیه . اَخیه . میخ آخور. (مهذب الاسماء). ستوربند. ج ، اواری ّ.
آری . (اِخ ) نام یکی از طوایف چادرنشین بندپی از بخشهای مازندران .
آری . (اِخ ) آریا. نام ایالت قدیم ایران که امروز مشتمل بر خراسان شرقی و سیستان است و نام کرسی آن در قدیم آرتاکوآنا بوده است و اسکندر شهر...
اری . [ اَرْی ْ ] (ع اِ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی . ته گرفتگی . ته دیگ . || شهد. (غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شک...
اری . [ اَرْی ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن . || ریختن ، چنانکه ا...
اری . [ ] (ع اِ) آری ّ. اخیه که چهارپایان بدان بندند. معلف . آخر. آخور ۞ . میخ آخور. (دستور الاخوان ). ج ، اَواری ، اواری ّ.
اری . [ اَ ] ۞ (هندی ، حرف ندا) کلمه ٔ نداست و مشترک در هندی عامیانه : اری گیدی تو کجا درک کجا شعر کجالاف چیزی که ندانی چه زنی پیش کس...
اری . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اریا و آری شود.