اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عریان شدن

نویسه گردانی: ʽRYAN ŠDN
عریان شدن . [ ع ُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لخت شدن . برهنه شدن . عور شدن . و رجوع به عریان شود :
مگر درخت شکفته گناه آدم کرد
که از لباس چو آدم همی شود عریان .

فرخی .


گفتم ار عریان شود او در عیان
نی تو مانی نی کنارت نی میان .

مولوی .


صبح تیغش تا بباغ سینه عریان میشود
خون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود.

بیدل (از آنندراج ).


حسن چون بی پرده شد زنهار گرد او مگرد
بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود.

صائب (از آنندراج ).


|| مبری شدن . دور شدن :
از نعمت تو گردد پوشیده
هر کس که از خلاف توشد عریان .

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.