عز
نویسه گردانی:
ʽZ
عز. [ ع َزز ] (ع مص ) غالب آمدن بر کسی درمعازّة. (از منتهی الارب ). در معارضه ٔ ارجمندی و بزرگی ، بر کسی غالب شدن . (از اقرب الموارد). غلبه کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || با هم چیرگی کردن در خطاب . (از منتهی الارب ). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج . (از اقرب الموارد). گویند: اذا عز أخوک فهُن ؛ یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی ، نرمی و ملاطفت کن . (منتهی الارب ). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی ، پس با او نرمی کن . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: مَن ْ عَزَّ بَزّ؛ یعنی هرکه غالب آمد بُرد.(منتهی الارب ). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. (از اقرب الموارد). || گویند: جی ٔ به عزاً بزاً؛ یعنی بی شک . (منتهی الارب ). یعنی لامحاله او را آوردند. || قوی و توانا کردن . (از اقرب الموارد). || تنگ شدن سوراخ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی ). عُزوز. عِزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود.
واژه های همانند
۲۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عز اسمه . [ ع َزْ زَس ْ م ُه ْ / م ُ هَُ ] (ع جمله ٔفعلیه ٔ دعایی ) جمله ٔ دعائی مرکب از فعل و فاعل ، به معنی نام او عزیز و ارجمند باد. جمله ٔ د...
عز ذکره . [ ع َزْ زَ ذِ رُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) مرکب از فعل عز + فاعل آن (ذکر). گرامی است یاد او. عزیز است نام او. تسبیحی است که ...
عز علیک . [ ع َزْ زَ ع َ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر تو باد : نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست .عنصری .
عز علیه . [ ع َزْزَ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر او باد، و در شاهد ذیل بطور تمسخر به کار رفته است : منم از قاضیان مشارالیه وآن دگ...
عز نصره . [ ع َزْ زَ ن َ رُه ْ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: فعل عزّ + فاعل ، نصر+ ه ) ارجمند است یاری او. و آن را پس از نام شاهان و سلاطین ...
عز و جاه . [ ع ِزْ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و جاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عز و ناز. [ ع ِزْ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و ناز. عزت و نعمت : عمر تو بادا بیکران ، سود تو بادا بی زیان همواره پای و جاودان ، درعز و...
عز و علا. [ ع َزْ زَ وَ ع َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از دو فعل عز + علا) عزیز و گرامی است و بلندمرتبه ، و آن را پس از ذکر نام خداوند آرند: ...
عز شأنه . [ ع َزْ زَ ش َءْ ن ُه ْ / ن ُ هَُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) مرکب از فعل عز + شأن (فاعل ) + ه . عزیز است شأن او. ارجمند است مقام...
عز و لابه . [ ع ِزْ زُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عجز و لابه . عز و جز. (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به عز و جز شود.