عزت . [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی . (ناظم الاطباء). ارجمندی . (المصادر زوزنی ). کرامت . (زمخشری ). بزرگی . عزة.رجوع به عزة شود
: عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص
392).
آن را که چاربالش عزت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است .
اخسیکتی .
ستاره گفت منم پیک عزت از در او
از آن بمشرق و مغرب همیشه سیارم .
خاقانی .
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده بعزت ضمان .
خاقانی .
از سراین کلاه عزت رفت
«سر دریغا» کلاه میگوید.
خاقانی .
امیر نصر عزت و مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
447). بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص
444). شخص عزت و غلا زیر قرضه ٔ وحشت وبلا یگانه و تنها فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
452).
خداوندا بدان تشریف و عزت
که دادی انبیا و اولیا را.
سعدی .
شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند.
سعدی .
گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم دم برنیارم . (سعدی ).
عزت اندر عزلت آمد ای فلان
تو چه جوئی زاختلاط این و آن .
شیخ بهائی .
گر تو خواهی عزت دنیا و دین
عزلتی از مردم دنیا گزین .
شیخ بهائی .
-
امثال :
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع با عزت خود بساز و خواری مطلب .
؟ (از جامع التمثیل ).
عزت هر کس به دست آن کس است .
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
-
بی عزتی ؛ بی اعتباری . نامعززی .
- || بی احترامی
: چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون .
سعدی .
-
بی عزتی نمودن ؛ بی احترامی کردن . نگاه نداشتن عزت کسی
: ملوک آنطرف قدر چنان بزرگوار ندانسته و بی عزتی نمودند. (گلستان ).
-
عزت آثار ؛ صاحب علامات افتخار و شرف . (ناظم الاطباء).
-
عزت تپان کردن ، عزت چپان کردن ؛ به مزاح ، بسیار اعزاز و اکرام کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عزت خواه ؛ دوست و رفیق و مصاحب . (ناظم الاطباء).
- || پیرو و بسته به جلال دیگری . (ناظم الاطباء).
-
عزت طلب ؛ آنکه خواهان ارج و قدر است . جاه طلب . مقام دوست . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عزت طلبی ؛ حالت و کیفیت عزت طلب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عزت قرار ؛ مشهور و باجلال ، و آن را غالباً در القاب شاهان بکار برند. (از ناظم الاطباء).
-
عزت موفور ؛ مجلل و باجلال و محترم . (ناظم الاطباء).
-
عزت نشان ؛ با آثار بزرگواری و بزرگی : عالیشان عزت نشان .
-
عزت نفس ؛ مناعت . شرافت . (فرهنگ فارسی معین ). استکبار. مناعت طبع. عالیجنابی
: و فایده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است . (کلیله و دمنه ).
در قناعت که تو را دست رس است
گر همه عزت نفس است بس است .
جامی .
گر تو خواهی عزت نفس ای فلان
رو نهان شو چون پری از مردمان .
شیخ بهائی .
-
عزت و اعتبار داشتن ؛ به اصطلاح فارسیان ، پشم در کلاه داشتن ، بدین قیاس پشم در کلاهش نیست و پشم در کلاه ندارد نیز کنایه از آن است که بغایت مفلس و بی نواست . وقع نهادن و وقر نهادن . پیش کسی ریش داشتن . (آنندراج از مجموعه ٔ مترادفات ).
-
عزت همراه ؛ که ملازم عزت باشد. خداوند عزت : عالیجاه عزت همراه .
|| کمیابی . (ناظم الاطباء). بی همتائی . (مهذب الاسماء). دیریابی . دشواریابی . ندرت . شذوذ. || حمیت جاهلیت . (مهذب الاسماء). || (اِخ ) از نامهای باری تعالی
: پیوسته در رعایت بندگان حضرت عزت عز شأنه ناقص الغایه سعی فرموده اند. (سندبادنامه ص
74).
ثنای حضرت عزت نمیتوانم گفت
که ره نمیبرد آنجا قیاس و وهم و خیال .
سعدی .
از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم . (انیس الطالبین ص
118).