عزل . [ ع َ ] (ع اِمص ) بیکاری . (غیاث اللغات ). بیغی و بازداشت از کار و شغل و منصب . (از ناظم الاطباء). معزولی . پیاده کردن از عمل . برکناری از کار
: ستم نامه ٔ عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود.
فردوسی .
خداوندا مرا معزول کردی
سرانجام همه عمال عزل است
به توقیع تو ایمن بودم از عزل
ندانستم که توقیع تو هزل است .
؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ).
در خدمت تونیز شکستم ندهد عزل
در دولت تو بیش گرانم نکند وام .
مسعودسعد.
بر قد همت قبای عزل بریدم
گرچه ببالای روزگاردراز است .
خاقانی .
چون عز عزل هست غم زور و زر مخور
چون فر فقر هست دم مال و مل مران .
خاقانی .
یک درم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
359).
-
عزل و نصب ؛ به معنی تغییر و بجایی (؟)
۞ است ، و اینکه مردم بضم عین و فتح صاد خوانند خطا است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
- || از کار برکنار ساختن و به کار گماشتن .
|| (اصطلاح فقه ) بازداشتن آب منی را از زن و نخواستن که فرزند آرد.(منتهی الارب ). بازداشتن جماع کننده کنیز خود را از آب منی ، یعنی نزدیک انزال خود را عقب کشیدن و در بیرون فرج انزال کردن و نخواستن که فرزند آورد. (از ناظم الاطباء). عزل کردن آب از زن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). دور کردن آب از زن از بیم بارداری . (از تعریفات جرجانی ). در حدیث است که نهی النبی (ص ) عن العزل عن الحرة اًلا باذنها (منتهی الارب )؛ یعنی پیغمبر (ص ) عزل کردن زن آزاده را منع کرده است مگربا اذن و رضای خود زن . || نزد بعضی از بلغا، آن است که کلام بزبان نرسد، چون این بیت :
هان ای امام امین هان ای همام مهین
مائیم و آن مه ما با ما بیا و ببین .
و این از مخترَعات امیرخسرو دهلوی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).