عزل پذیر. [ ع َ پ َ ] (نف مرکب ) عزل پذیرنده . قابل عزل شدن . شایسته ٔ برکناری . درخور عزل . || قبول برکناری کننده . که عزل و برکناری را بپذیرد
: تا بر این است ره و سیرت تو
نیست این دولت تو عزل پذیر.
سوزنی .
سپه آورد رُخَت ، مورچه ٔ مشکین پر
تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر.
سوزنی .
به وزارت نشسته خوشدل و شاد
وز امارت نگشته عزل پذیر.
سوزنی .