عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة
: تا شوی از جمله ٔ عالم عزیز
جهد تو می بایدو توفیق نیز.
نظامی .
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز.
سعدی .
مرا قبول شما نام در جهان رفته ست
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان .
سعدی .
-
امثال :
میخواهی عزیز شوی ، یا دور شو یا کور شو . (امثال و حکم دهخدا).
|| گرانبها شدن . گران شدن
: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم . (تاریخ سیستان ). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم ... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیه ٔ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان ).