عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود
: چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب .
مسعودسعد.
روزی عزیمت خدمت ایشان کردم . (مجالس سعدی ). || آهنگ سفر کردن و کوچ کردن . (ناظم الاطباء). کوچ کردن . حرکت کردن . سفر کردن . (فرهنگ فارسی معین ).