اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسان

نویسه گردانی: ʽSAN
عسان .[ ع َس ْ سا ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی حلب و در حدود یک فرسخ با حلب فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
آسان فکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب / ن مف مرکب ) که زود تن دردهد. که منعی پیش نیارد. زودهِل . سست هِل : زنی آسان فکن ؛ غیراَبیّه . غیرمنعه...
آسان کار. (ص مرکب ) رفیق . سهل الجانب . هش المکسر.
آسان کاری . (حامص مرکب ) مواسات . سهولت جانب . رفق . مساهلت . مدارات .
آسان گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سَمح : رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به . (ویس و رامین ).|| سهل انگار. مسامح . سهل .
آسان گیری . (حامص مرکب ) سهل انگاری . مداهنه .
آسان گوار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سریعالهضم . سریعالانهضام .
نیمرویی که پس از پخته شدن یک روی آن ؛ آن را به آسانی برمی گردانند تا روی دیگرش هم بپزد به گونه ای که زرده نپزد
هر چیز مثبتی که بدون زحمت و اندیشه بچنگ آمده باشد!
ساده و بی اهمیت انگاشتن ، ساده و آسان تخمین زدن ، ساده برگزار کردن
آسان گواری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) چگونگی آسان گوار.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.