اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسب

نویسه گردانی: ʽSB
عسب . [ ع َ س ِ ] (ع ص ) رأس عسب ؛ سر از دیر شانه ناکرده . (منتهی الارب ). سری که از دیر شانه ناکرده باشند.(ناظم الاطباء). فرس عسب ؛ اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هی...
اسب‌دال یا هیپوگریف (hippogriff) موجودی است افسانه‌ای که نیمهٔ جلویی بدنش از عقاب و پاها و بخش عقبی بدنش نیم‌تنهٔ یک اسب است.[۱][۲] خالق این موجود را ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اسب کفته. ("ا" با آوای زبر، "ک" با آوای زیر، "ف" با آوای زیر، "ت" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، پهن اسب یا سرگین اسب.
اسب وحشی. {اَ. وَ}. (ا. مرکب). اسب وحشی (Equus ferus) (با اسب یله = feral horse خلط نشود) گونه ای از تیره Equus است که شامل زیرگونه تارپان اهلی (Equus...
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
اسب دوست . [ اَ ] (ص مرکب ) اسب باز.
اسب دوم . [ اَ ب ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) یکی از صور شمالی . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اسبان دهگانه ٔ سباق عرب . رجوع به ...
اسب آبی . [ اَ ب ِ آ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جانوری چارپا و بزرگ جثه و ذوحیاتین ، از طایفه ٔ سطبرپوستان ، در سواحل رودهای افریقا و مصر علی...
اسب آموز. [ اَ ] (نف مرکب ) رایض . رائض . (مهذب الاسماء).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.