اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسف

نویسه گردانی: ʽSF
عسف . [ ع َ ] (ع اِ) دم مرگ . (منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت . (از اقرب الموارد). || قدح بزرگ . (منتهی الارب ). قدح ضخیم و ستبر. ج ، عُسوف . (از اقرب الموارد) : قال زید [ بن ثابت ] فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان أثقل علی ّ من الذی أمرنی به من جمع القرآن أجمع من الرقاع و اللخاف و العسف ۞ و صدور الرجال . (الفهرست ابن الندیم ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه . || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت . یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، ...
این واژه در سنسکریت آسو āsev است و فعلی می باشد با این معانی: 1- معاشرت - رفت و آمد - همنشینی ـ همزیستی کردن. 2ـ-رفتن و پیدا کردن یا یافتن. 3- ساکن - ...
آثف . [ ث ِ ] (ع ص ) پس رو. (مهذب الاسماء). تابع.
آصف . [ ص َ ] (اِخ ) پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل ، و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و ...
اثف . [ اَ ] (ع مص ) اِثْفاء. دیگ را بر دیگپایه نهادن . دیگپایه کردن دیگ را. (تاج المصادر). بار کردن دیگ . بار گذاشتن دیگ . || پیروی کسی ک...
اثف . [ اَ ث ِ ] (ع ص ) پیرو. || ثابت .
اصف . [ اَ ص َ ] (ع اِ) ۞ بمعنی کَبَر که ثمره ٔ نباتی است از سپیاری درازتر و مزه ٔ آن ترش . (از شروح نصاب و کنز) (غیاث ) (آنندراج ). نباتی ...
اسف ناک . [ اَ س َ ] (ص مرکب ) اسف آور. تأسّف آور. مایه ٔ تأسف .
کسر آصف . [ ک َ رِ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان . کوهستانی و سردسیر است و 362تن سکنه دارد. (فرهنگ جغراف...
تاسف بار ؛ وضعیتی که باید به حال آن تأسف خورد و اندوهگین شد؛ دردناک
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.