عسل
نویسه گردانی:
ʽSL
عسل . [ ع َ ] (ع مص ) خوردنی ساختن به انگبین . (از منتهی الارب ). آمیختن طعام به انگبین . (از ناظم الاطباء). انگبین در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار): عسل الطعام َ؛ طعام را ساخت و آن را با عسل مخلوط کرد. (از اقرب الموارد). || توشه دادن کسی را به انگبین . (از منتهی الارب ). کسی را انگبین دادن . (المصادر زوزنی ): عسل القوم َ؛ آنان را با عسل توشه داد و عسل بدانها خورانید. (از اقرب الموارد). || خوش ستودن . (از منتهی الارب ). ثنای نیکو کردن کسی را. || محبوب کردن نزد مردم : عسل اﷲ فلاناً؛ خداوند فلان را نزد مردم محبوب کرد. (از اقرب الموارد). عَسَل . و رجوع به عسل شود. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). مجامعت کردن . (از ناظم الاطباء). || پریشان دویدن و سر جنبانیدن و پویه دویدن گرگ و اسب و مردم . (از منتهی الارب ). پویه دویدن . (دهار). پوئیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مضطرب گشتن گرگ یا اسب در دویدن ، و حرکت دادن سر خود را. (از اقرب الموارد).عَسَلان . و رجوع به عسلان شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از منتهی الارب ). عَسَلان . و رجوع به عسلان شود. || شتابی نمودن : عسل الدلیل ُ بالمفازة؛ راهنما در بیابان شتابی نمود. (ازمنتهی الارب ). و رجوع به عَسَل شود. || سخت جنبیدن نیزه . (از ناظم الاطباء): عسل الرمح ؛ جنبیدن و اهتزاز آن نیزه سخت شد و مضطرب گشت . (از اقرب الموارد). عُسول . عَسَلان . و رجوع به عسول و عسلان شود.
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اصل الراسن . [ اَ لُرْ را س َ] (ع اِ مرکب ) نوعی از فیلجوش است و بترکی اُنذر گویند. (تحفه ). و در فهرست مخزن الادویه آمده است : بیخ نوعی فی...
اصل ارواح . [ اَ ل ِ اَرْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الارواح شود.
اصل استوار. [ اَ ل ِ اُ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عروةالوثقی . (یادداشت مؤلف ).
اصل التنبول . [ اَ لُت ْ تَم ْ ] (ع اِ مرکب ) بیخ پان ،بهندی کلیجن . (الفاظ الادویه ). رجوع به تنبول شود.
اصل الارواح . [ اَ لُل ْ اَرْ ] (ع اِمرکب ) سیماب . (آنندراج ). در اصطلاح اهل کیمیا، زیبق و سیماب . (فرهنگ نظام ). رجوع به سیماب و زیبق شود.
اصل انجدان . [ اَ ل ِ اَ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الانجدان شود.
اصل المرجان . [ اَ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بسد است . (تحفه ) (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ). رجوع به بسد و مرجان شود.
اصل جاوشیر. [ اَ ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الجاوشیر شود.
اصل الهندبا. [ اَ لُل ْ هَِ دَ ] (ع اِ مرکب ) ۞ بیخ کاسنی . (الفاظ الادویه ) (اختیارات بدیعی ). رجوع به هندبا و کاسنی شود.
اصل نیلوفر. [ اَ ل ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل النیلوفر و نیلوفر شود.