عسل
نویسه گردانی:
ʽSL
عسل . [ ع َ س َ ] (اِخ ) ابن ذَکوان عسکری ، مکنی به ابوعلی . محدث و از اهالی عسکر مکرم بود. وی از مازنی و ریاشی و داماد روایت دارد. و در ایام مبرد در قید حیات بوده است . سال مرگ او به دست نیامد. او راست کتاب الجواب المسکت ، و کتاب اقسام العربیة. (از معجم الادباء چ اروپا ج 5 ص 56).
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عصل . [ ع َ ] (ع مص ) خمیدن . (از منتهی الارب ). || کژ گردانیدن ، گویند: عصل العود؛ یعنی کژ گردانید چوب را،و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب...
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع مص ) کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || عصل الفرس ؛ بن دم آن اسب کج ...
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عِصل . ج ، أعصال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عِصل شود....
عصل . [ ع َ ص ِ ] (ع ص ) کج با سختی و صلابت . || کج دم . (منتهی الارب ). اسبی که او را عَصَل باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَل شود.
عصل . [ ع ِ ] (ع اِ)روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عَصَل .ج ، أعصال . (اقرب الموارد). و رجوع به عَصَل شود.
عصل . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعصل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اعصل شود. || سهام عصل ؛ تیرهای کج . (منتهی الارب ).
عاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و...
عثل . [ ع َ ] (ع مص ) درست شدن دست شکسته بطور غیرمستوی . (اقرب الموارد).
عثل . [ ع ِ ] (ع ص ) بر پا دارنده ٔ شتران و مصلح آن . (منتهی الارب ) بر پا دارنده ٔ شتران و سیاست کننده ٔ آنها. (ناظم الاطباء).
عثل . [ ع َ ث ِ ] (ع ص ) بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درشت و پرگوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غلیظ و ضخم . (...